چه گريزيست ز من؟
چه گريزيست ز من؟
چه شتابيست به راه ؟
به چه خواهي بردن
در شبي اينهمه تاريك پناه؟
مرمرين پلهء آن غرفهء عاج!
اي دريغا كه ز ما بس دور است
لحظه ها را در ياب
چشم فردا كور است
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايانست
شايد آن نقطهء نوراني
چشم گرگان بيابانست
مي فرو مانده به جام
سر به سجاده نهادن تا كي؟
او در اينجاست نهان
مي درخشد در مي
گر بهم آويزيم من و تو
ما دو سرگشتهء تنها، چون موج
به پناهي كه تو مي جويي، خواهيم رسيد
اندر آن لحظهء جادويي اوج!